راز

داستان های کوتاه

پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,

                                          صادق باش....

دخترک وپسرک با یکدیگر بازی می کردند.پسرک تعدادی سنگ زیبا داشت ودخترک چند عدد ابنبات رنگارنگ.پسرک روبه دخترک کرد وگفت:من تمامی سنگ هایم رابه تو می دهم وتو در عوض ابنبات هایت را به من بده.

دخترک پذیرفت.

پسرک به صورت پنهانی بزرگترین وزیباترین سنگ را برداشت وباقی را به دخترک داد،اما دخترک براساس همان قولی که داده بود،تمامی ابنبات هایش را به پسرک داد.

دخترک شب اسوده خوابید،اما پسرک از اینکه یک سنگ کمتر به دخترک داده واین فکر که شاید دخترک یک ابنبات را برای خودش برداشته،تا صبح بیدار بود.

 

 

منبع:academictips.org

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: